افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک

افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک


هر جای دنیا میخواهی باش.....
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت میرسانم.....
اما .......
چه کنم با روزی که قلبت صدای فریادم را در میان نوشته هایم نشنود

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ بهمن ۹۸، ۱۲:۱۴ - دچارِ فیش‌نگار
    اوف 👀
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

تاریخ گواه باشد که بالای بشر چه می گذرد!!! چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است :

1_یک کودک سوری در وقت نزع آخرین مرحله زندگیش فرمود : همه چیز را به خداوند خواهم گفت ـ 

 

2_دختر نازنینی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد به خبرنگاری که تصمیم فلم برداری وی را داشت به زاری گفت: کاکاجان بخاطر خدا بی حجاب هستم عکسم را نگیر.

 

3_ کودکی دیگری چنین گفت: ای الله! از دست گرسنگی می خواهم بمیرم  نان خوردن نداریم، مرا به جنت روان کن تا در آنجا نان بخورم. 

 

4_ یک دختر افغان که در انفجاری دستش زخمی شده بود داکتر آمادگی عملیات را می گرفت تا دستش را قطع کند دخترک گفت: داکتر صاحب! آستینم را پاره نکن که جز این لباس دیگری ندارم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۸

رابطه ای هست در فرنگ که به آن میگویند :« لانگ دیستنس»
یعنی دو معشوقه،وابسته به هم اما دور از هم..
دراین رابطه نه‌نامهربانی هست و نه بی معرفتی اما یک جای کار میلنگد و این لانگ بودنِ دیستنسشان است!
اینکه عصبانیت و مهربانی و عشق و علاقه را باید از طرز تایپ کردن و یا از صدایش بفهمی..
گاهی در دلت غوغاست که فقط چنددقیقه رودرروی تو باشد فقط نگاهش کنی..
اما نمیشود،نیست،نمیتوانی..
بوسه و آغوش هایی که نوشته میشود ولی حس نمیشود..
حال بگذریم از سوء تفاهم هایی که بوجود میاید..
آخر نمیشود به این پیام ها یک فایل اضافه کرد که این گله گذاری و اخم ها از سر نیاز است،که تورا کنار خودم کم دارم..
کم کم برای پیش گیری از ناراحتی ها و تنش ها سکوت میکنی و به خودت وعده میدهی که باشد برای روزی که آمد..
اینجوری است که این رابطه ها باعث‌میشود؛
نخواهی،نشنوی،نگویی و حتی نبینی..
حالا حساب کن فرد مورد نظر دراین رابطه نزدیکتر از دوست باشد یا یک آشنای مجازی..
فرض کن مرد زندگیت، زن زندگیت باشد، دیگر واوِیلاست..
آن وقت است که قلب آدم در هر پیام و کلام و زنگی.. از خواستن و نداشتن پاره پاره میشود.
.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۰

همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از سیاست و جنگ

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و سیاست اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم... فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست... زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد سیاسى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایکونومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایکونومیک). 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بدزدند، نه مال ملته... بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۱

 

 

یه روزی همه‌ی زخمهای زندگی خوب میشه...

اما بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه...

نه که چون حرفه تلخه، نه؛

چون کسی بهت میگه که انتظارشو نداشتی...

رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه شاید اون رفتار از نظر خیلیا، بد نباشه اما فقط خودتویی که میفهمی چقدر به خاطر رفتارش داغون شدی...

بعضی وقتا باید سکوت کنی و فقط به خاطر خودت پیگیر چیزی نشی

اما هیچوقتم یادت نمیره که چی بهت گذشت تا گذشت...

 

 هوای زبون خودمون و دل دیگری رو داشته باشیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۳

+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه... 

خالیِ خالی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۳