کودکی بود و گله ای گرگ،
حلقه بسته بر دورش
راهی با سنگفرشی از الماس
پشت دروازهایی از رویا
این طرف تلخی دنیا
انطرف بهشت رویا
تصاویر از دانش اموزان مکاتب تحت تعلیم طالبان در بدخشان و بغلان
کودکی بود و گله ای گرگ،
حلقه بسته بر دورش
راهی با سنگفرشی از الماس
پشت دروازهایی از رویا
این طرف تلخی دنیا
انطرف بهشت رویا
تصاویر از دانش اموزان مکاتب تحت تعلیم طالبان در بدخشان و بغلان
تاریخ گواه باشد که بالای بشر چه می گذرد!!! چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است :
1_یک کودک سوری در وقت نزع آخرین مرحله زندگیش فرمود : همه چیز را به خداوند خواهم گفت ـ
2_دختر نازنینی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد به خبرنگاری که تصمیم فلم برداری وی را داشت به زاری گفت: کاکاجان بخاطر خدا بی حجاب هستم عکسم را نگیر.
3_ کودکی دیگری چنین گفت: ای الله! از دست گرسنگی می خواهم بمیرم نان خوردن نداریم، مرا به جنت روان کن تا در آنجا نان بخورم.
4_ یک دختر افغان که در انفجاری دستش زخمی شده بود داکتر آمادگی عملیات را می گرفت تا دستش را قطع کند دخترک گفت: داکتر صاحب! آستینم را پاره نکن که جز این لباس دیگری ندارم.
کتاب «راز خوابیده» نوشتهی «رزاق مامون»، اگرچه به واسطهی سالها جنگ و خشونت و کشتار و سندسوزی در افغانستان از سویی و عدم انتشار اسناد واقعیِ دولتهای دخیل در بحران سالهای اخیر افغانستان از دیگر سو از فقر منابع دست اول و موثق رنج میبرد، اما بیگمان چنان که خود نویسنده مدعی است؛ تا حدودی توانسته است راز پنهان اسارت و قتل «دکتر نجیب الله» را از پس پردهها بیرون بکشد و روشنایی ولو کمنور بر این فصل سیاه تاریخ افغانستان بتاباند.
سقوط دولت نجیبالله و در نهایت قتل وی که از اولین دخالتهای ملموس امریکا و غرب در دیگر کشورها پس از جنگ سرد بوده است، از این جهت که سرزمین افغانستان را به خاک مستعدی برای پرورش آنچه بعدها بنیادگرایی مذهبی (در قاموس «طالبان»، «القاعده» و دیگر شعوب آن) نامیده شد، تبدیل کرد از اهمیت بالایی برخوردار است. شاید ایالات متحده برای نخستین بار مدل پساجنگ سرد خود را در افغانستانِ بعد از نجیبالله پیاده کرد. بدین شکل که با سیاهنمایی معمول تبلیغاتی و فعالسازی بنیادگرایان مذهبی در قامت مجاهدان رهایی بخش، نخست هیولایی رسانهساز که از نجیبالله ساخته بود و به خورد جامعهی جهانی و حتا مردم افغانستان داده بود را از صحنه محو کرد، سپس با برآوردن دولتی دینی و به غایت واپسگرا و متحجر به نام طالبان (که بنا بر مدعیات همین کتاب سازمان استخبارات این دولت را خود ایالات متحده، انگلستان و پاکستان سامان دادند) در کنار مخدوش کردن حافظهی تاریخی مردم افغانستان و جهان، زمینهی دخالت مستقیم و ناجیانهی خود را در این کشور فراهم کرد و مدل دموکراسی جنگی خود را اینگونه استوار کرد که ببینید؛ «ایالات متحده شما را از چنگ طالبان رهانید و به بهشت کرزای رهنمون کرد.» چه بسیار بوقها که از پی هم این نغمه را جار زدهاند بیآنکه در صدد این برآیند که بگویند آیا قبل از طالبان سرزمین افغانستان عاری از سامان و حداقل امکان زیستن بود و آیا تاریخ افغانستان از عصر طالبان شروع شده بود و بلندتر از همه آیا مگر طالبان هرزهعلفهای خودرویی بودند که اینک با تیغ امریکایی باید از خاک افغانستان زدوده شوند؟
رزاق مامون در این کتاب دو اسم را مورد تاکید قرار داده است. «غرزی خواخوگی» و «شهنواز تنی» کسانی هستند که نه تنها در دوران حکومت نجیبالله در صدد کودتایی ناموفق و بفرمودهی اربابان خارجی خود برآمده بودند، بلکه پس از سقوط نجیبالله و واپس نشاندن ائتلاف شمال از قدرت موقت توسط طالبان، از همان اربابان خارجی خود ماموریت یافتند در اولین فرصت نجیبالله را از دفتر سازمان ملل بیرون کشیده و از بین ببرند و بعد از آن به سرعت سازمان امنیت طالبان را برقرار سازند. این دو تن بنا بر اطلاعاتی که هم در کتاب و هم در پیشگفتار آن ارائه میشود، حتا بعد از سقوط طالبان نیز در مرکزیت قدرت جدید باقی میمانند تا نخ تسبیحی باشند که دانههایی چون کرزای و ملاعمر و بن لادن را به شیخک تسبیح که دولتهای غربی باشند متصل کنند.
همچنین در کتاب میخوانیم که به رغم پناهندگی اسارتگونهی نجیب الله در دفتر کابل سازمان ملل، در دوران حکومت موقت ائتلاف شمال، روابط خوبی میان احمدشاه مسعود و دکتر نجیب برقرار بوده، به گونهای که نجیب گاهی مشورتها و تذکراتی که لازم میدیده است را به وی منتقل میکرد.