و به وقت اذان و هجوم دلتنگی ها
افطاری ام یک استکان زهر خاطـره ی گــرم
و تصورشیرینی بوسه های جا گذاشتــه ات
روی لبـهـای عشق جدیدت است .
من میمانم و.....
چای سرد و لب خشک و اشک و هق هق .....
و مهمــانــی خـدا که تمام شود
این منم که از پس نبودنت
آهسته آهسته کافر مــی شـوم !