افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک

افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک


هر جای دنیا میخواهی باش.....
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت میرسانم.....
اما .......
چه کنم با روزی که قلبت صدای فریادم را در میان نوشته هایم نشنود

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ بهمن ۹۸، ۱۲:۱۴ - دچارِ فیش‌نگار
    اوف 👀
پیوندهای روزانه

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دخترافغان» ثبت شده است

♤ دزدی فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست

 

♤ وقتی پزشکی برای �نفع رساندن� به همکار و رفیق رادیولوژیست خود، بیمار بی خبر از همه جا را به او حواله میکند،

این دزدی است!

 

♤ وقتی راننده تاکسی مسافر شهرستانی ناآشنا را در شهر دور خودش می چرخاند و دو برابر کرایه میگیرد،

این دزدی است!

 

♤ وقتی تعمیرکار ماشین با دست های چرب و چیلی و درحالیکه عرق پیشانی اش را پاک میکند، برای تعویض یک پیچ از شما دویست هزارتومان میگیرد، شما نمیدانید و تشکر هم میکنید، ولی خودش میداند که حق العمل اش پنج هزار تومان است،

این دزدی است!

 

♤ وقتی کارمند مملکت به جای کار، میگوید سیستم قطعه و بازی می‌کند و فیلم دانلود میکند،

این دزدی است!

 

♤ وقتی به جای حل کردن مشکل مردم، مدام وعده میدهید، اعتماد آنها را می دزدید و در ادامه ایمان و دین و باورش هم به خدا کمرنگ میشود،

این دزدی‌ است!

 

♤ وقتی استاد بدون مطالعه وارد کلاس میشود و برای پر کردن وقت کلاس از دانشجوها میخواهد یکی یکی بیایند و کنفرانس! بدهند،

این دزدی است!

 

♤ وقتی کارخانه داری به جای لیمو، اسید سیتریک می ریزد توی شیشه و به اسم آبلمیوی خالص به خلق الله میفروشد،

این دزدی است!

 

♤ وقتی مامور بهداشتی اینها را می بیند و صورتش را آنطرف میکند،

این دزدی است!

 

♤ دزدی فقط جیب بُری توی اتوبوس نیست، دزدها هم همیشه روی دست شان خالکوبی های گنده ندارند و کاپشن خلبانی نمی پوشند!

 

دزدها میتوانند بوی خوش ادکلن بدهند، ساعت گرانقیمت ببندند، میتوانند لباس مارک دار بپوشند و حرفهای قلمبه سلمبه هم پست کنند و بزنند، اما وقت و عمر مردم را بدزدند!

 

♤ دزدهای تابلودار! دزدهایی که دست و پایشان را خالکوبی اژدها میکنند، به مراتب از دزدهای کت و شلوار پوش و ادکلن  زده قابل تحمل ترند!

 

♤ احساس مسولیت و وجدان داشته باشیم!

مطمئن باشیم چوب خدا صدا ندارد

دزدی نکنیم تا مملکتمان  اصلاح شود

 

از کشورهای در حال توسعه ....از دانشگاهها و اجتماع انها تنها دزدی و خیانت را یاد نگیرید و این اموخته های پلید را در مملکت و در حق هموطن خویش نکنید

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۰

تاریخ گواه باشد که بالای بشر چه می گذرد!!! چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است :

1_یک کودک سوری در وقت نزع آخرین مرحله زندگیش فرمود : همه چیز را به خداوند خواهم گفت ـ 

 

2_دختر نازنینی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد به خبرنگاری که تصمیم فلم برداری وی را داشت به زاری گفت: کاکاجان بخاطر خدا بی حجاب هستم عکسم را نگیر.

 

3_ کودکی دیگری چنین گفت: ای الله! از دست گرسنگی می خواهم بمیرم  نان خوردن نداریم، مرا به جنت روان کن تا در آنجا نان بخورم. 

 

4_ یک دختر افغان که در انفجاری دستش زخمی شده بود داکتر آمادگی عملیات را می گرفت تا دستش را قطع کند دخترک گفت: داکتر صاحب! آستینم را پاره نکن که جز این لباس دیگری ندارم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۸
● 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند:
- حضرت هود(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت شعیب(ع)
- حضرت محمد(ص)
● پیامبرانی که با هم پسرخاله بودند:
- حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند:
- حضرت عیسی(ع)
- حضرت یحیی(ع)
● پیامبرانی که با هم برادر بودند:
- حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع)
- حضرت اسمائیل(ع) و حضرت اسحاق(ع)
● پیامبرانی که پدر و پسر بودند:
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع)
- حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع))
● پیامبرانی که دو نام داشتند:
- حضرت محمد(ص)- احمد
- حضرت یونس(ع)- ذوالنون
- حضرت عیسی(ع)- مسیح
- حضرت خضر(ع)- ملیقا
- حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل
- حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل
● پیامبر اکرم(ص) چند مرتبه به معراج رفتند؟
-« 2 مرتبه »
● حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟
-« 7 شبانه.روز »
● تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند:
-« 600 پیامبر »
● پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند:
- حضرت سلیمان(ع)
- حضرت ذوالقرنین(ع)
● آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟
- «حضرت سلیمان(ع)»
● پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟
-« حضرت خضر(ع)
حضرت موسی(ع)
حضرت شعیب(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
‌حضرت لوط(ع)
حضرت یعقوب(ع) 
حضرت یوسف(ع)
● پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟
- «حضرت محمد(ص)
- «حضرت ابراهیم(ع)
● کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟
- «حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال»

● کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟
- «حضرت یحیی(ع)»

● قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟
-« حضرت عزرائیل(ع)»
● کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟
- «حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۳

رابطه ای هست در فرنگ که به آن میگویند :« لانگ دیستنس»
یعنی دو معشوقه،وابسته به هم اما دور از هم..
دراین رابطه نه‌نامهربانی هست و نه بی معرفتی اما یک جای کار میلنگد و این لانگ بودنِ دیستنسشان است!
اینکه عصبانیت و مهربانی و عشق و علاقه را باید از طرز تایپ کردن و یا از صدایش بفهمی..
گاهی در دلت غوغاست که فقط چنددقیقه رودرروی تو باشد فقط نگاهش کنی..
اما نمیشود،نیست،نمیتوانی..
بوسه و آغوش هایی که نوشته میشود ولی حس نمیشود..
حال بگذریم از سوء تفاهم هایی که بوجود میاید..
آخر نمیشود به این پیام ها یک فایل اضافه کرد که این گله گذاری و اخم ها از سر نیاز است،که تورا کنار خودم کم دارم..
کم کم برای پیش گیری از ناراحتی ها و تنش ها سکوت میکنی و به خودت وعده میدهی که باشد برای روزی که آمد..
اینجوری است که این رابطه ها باعث‌میشود؛
نخواهی،نشنوی،نگویی و حتی نبینی..
حالا حساب کن فرد مورد نظر دراین رابطه نزدیکتر از دوست باشد یا یک آشنای مجازی..
فرض کن مرد زندگیت، زن زندگیت باشد، دیگر واوِیلاست..
آن وقت است که قلب آدم در هر پیام و کلام و زنگی.. از خواستن و نداشتن پاره پاره میشود.
.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۰

 

 

در نشست ادبی  برسی ادبیات افغانستان در 32 نمایشگاه بین اللملی کتاب تهران در سالن علامه دهخداـ  سالن ناشران خارجی

 

نصیر احمد آرین، استاد دانشگاه افغانستان بیان کرد: شعر معاصر افغانستان بعد از طالبان را می‌توان به دو دوره‌ی دهه اول بعد از طالبان و دهه دوم تقسیم کرد.


دانشجوی دکترای دانشگاه علامه طباطبایی اظهار کرد: با عبور طالبان، موج جدید فرهنگی در هرات، کابل و بلخ شکل گرفت و در این دوره شاعرانی نظیر روح‌الله بهرامیان، روح‌الامین امینی، شهیر داریوش و ... ظهور کردند.


وی درباره‌ی ویژگی‌های اشعار دهه‌ی اول بعد از طالبان گفت: اشعار این دهه مولفه‌ مهمی را کم داشت. در شعرهای این دوره دچار شک و حس تعلیق معنا نمی‌شویم. در حالیکه این حس تعلیق و عدم معنا در امر شعر و شاعری بسیار مهم و مطرح بوده است. طوریکه این حس تعلیق را می‌توان به‌‌خوبی در اشعار مولانا شاهد بود.


آرین اضافه کرد: شعرهای دوره‌ی اول بعد از طالبان، از لایه‌های تفسیری چندانی برخوردار نبوده و دلیل این امر فوران خلاقیت در شعرهای جوانان شاعر، اشتیاق عبور از یک مرحله، آزادی در شعرسرایی و عقده‌گشایی از مسائلی بود که بعد از خروج طالبان در افغانستان روی داد. البته رشد فضای مجازی توانست ادبیات افغانستان را به سایر ملت‌ها معرفی کند و این از مزیت‌های این دوره بود.


وی درباره‌ی ویژگی اشعار دوره‌ی دوم بعد از طالبان گفت: اشعار این دوره، واجد لایه‌های تفسیری شده و برخلاف نظام شعری قبلی، دموکراتیک می‌شود، به گونه‌ای که از اشعار می‌توان برداشت‌های متفاوت داشت. همچنین در اشعار این دوره شک معنایی به وجود می‌آید و حس تعلیق جای قطعیت معنایی را می‌گیرد.


آرین با اشاره به سیر تحول شاعران افغانی طی 18 سال گذشته بیان کرد: از شاعران این دوره می‌توان به مهتاب ساحل، مژگان فرامنش، رامین مظهر، تمنا توانگر و هلال فرشیدگر اشاره کرد.


وی در پایان خاطرنشان کرد: در حوزه‌ی شعر سپید و نیمایی، اشعار افغانستان در حالت جنینی قرار دارند و بیشتر از آنکه تولد یابند، سقط می‌شوند و در این سبک شاعران افغانی دچار توهم و عیب تکنیک هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۱

همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از سیاست و جنگ

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و سیاست اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم... فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست... زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد سیاسى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایکونومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایکونومیک). 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بدزدند، نه مال ملته... بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۱

 

 

یه روزی همه‌ی زخمهای زندگی خوب میشه...

اما بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه...

نه که چون حرفه تلخه، نه؛

چون کسی بهت میگه که انتظارشو نداشتی...

رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه شاید اون رفتار از نظر خیلیا، بد نباشه اما فقط خودتویی که میفهمی چقدر به خاطر رفتارش داغون شدی...

بعضی وقتا باید سکوت کنی و فقط به خاطر خودت پیگیر چیزی نشی

اما هیچوقتم یادت نمیره که چی بهت گذشت تا گذشت...

 

 هوای زبون خودمون و دل دیگری رو داشته باشیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۳

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

 

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

 

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا 

سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

 

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.

در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"

مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

 

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت

۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

 

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.

 پس بهتره بگذارمش توی مسجد.

 

می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان)

نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه

و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!

 

او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)

 

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست 

آب و باد وخاک سرگردان ماست"

 

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.

 

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.  وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند 

دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:

 

نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.

 

و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.

این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.

 

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۳۴

+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه... 

خالیِ خالی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۳