افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک

افغانستان سرزمین کبود

افغانستان،خبر،عکس،کتاب،موزیک


هر جای دنیا میخواهی باش.....
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت میرسانم.....
اما .......
چه کنم با روزی که قلبت صدای فریادم را در میان نوشته هایم نشنود

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ بهمن ۹۸، ۱۲:۱۴ - دچارِ فیش‌نگار
    اوف 👀
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است

عشق یا هوس؟کدام؟

گاهی در عشق هم انسان سر خود را کلاه میگذارد

راستی مرز میان عشق و هوس کدام است؟

آیا دلدادگی در هر مرتبه و نسبت به هر چیز و هر کس عشق است؟

عشق مجازی =علاقه های زد گذر و شیفتگی های بی ملاک و بی مناسبت است

از این رو این گونه عاشقها با غورهایی سردی شان میشود و با کشمشی گرمی شان

دمدمی مزاجند یک لحظه عاشقند لحظه بعد بیزارند امروز هوا خواه سینه چاکند فردا دشمن کینه توز

این رسم عاشق نیست

عاشق اهل وفاست عاشق خانه دلش را مهمانسرای یک دوست می کند

آن کس هر روز در پی دلداری است و عاشق هزار معشوق است دروغ می گوید دامی گسترده تا صید کند

عشق کالایی نیست که بتوان به مشتریهای بسیاری فروخت و همه را راضی نگه داشت

خداوند در سوره احزاب آیه 4 فرموده است:   ((خداوند برای کسی دو دل در سینه قرار نداده است))

عشق انسان را فداکار ؛دست و دلباز؛از خودگذشته؛بی باک؛ایثارگرو....میسازد پس آنکه در دام نفس گرفتار است و از خود بیرون نمی آید و ترسو و خودخواه است و هرگز صحنه ایثار در زندگیش نبوده و نیست چگونه مدعی عشق است؟

عشق بحری است که چون بر سر طوفان آید

دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست

....................

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۰۵:۳۵
اولین کسی که بر علیه دیکتاتوری عظیم فرعون بپا خواست یک مرد نبود یک زن بود.... بانو آ سیه. 
اولین کسی که کعبه را آباد کرد مرد نبود زن بود.... بانو ها جر 
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد مرد نبود زن بود... با نو سمیه 
اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد مرد نبود زن بود.... با نو خدیجه 
اولین کسی که در برابر احکام جاهلیت طلاق شکوه نزد خدا برد و خداوند هفت آسمان به حرفش گوش داد مرد نبود زن بود سوره مجادله آیه یک.... بانو خوله
 اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد و اکنون میلیون ها حاجی باید حرکات آن زن را بجا بیاورن تا حج آنها مورد قبول واقع شود...بانو هاجر
 تنها کسی که با همه مخالفت ها وارد معبد اورشلیم شد.... بانو مریم  
واما کسی که کاخ یزید را به لرزه در آورد....بانو زینب بود 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۵۹

 

 

 ما یه معضل داریم اسمش کمبود ج ن س ی و یا کمبود های عاطفی یا حمایتی و روحی هست ما بخاطر باورهای دینی و افراطی تحت فشاریم وقتی میترکیم یا هرزه گی مردانه - زنانه یا قانون صیغه موقت و ... اینها از توش میزنه بیرون!!

که حتی همین صیغه هم نتونست این بحران رو حل کنه و خیلیها به روشهای خلاف و ظاهری اسلامی وارد همین معقوله میشن

این مطلبگویای احوال بعضیا در جامعه است که زخمها رو پیدا میکنن و از کمبودها سواستفاده میکنن و دایه مهربانتر از مادر میشوند و شرمنده به زبان اوردن بعضی کلمات شرم اوره و مطلب رو باز نمیکنم ومجبور شدم با این مثالها مطلب رو بنویسم  اگر نگاهی به جامعه بندازید خودتون میفهمید

 

 

روی صحبت با اقایون یا خانم ها نیست اصلا جنسیت مطرح نیست و امکانش هست هر کسی باشه

 خانم ها و دختر خانم ها

که هر اندازه هم بگویند و ادعا کنند زرنگ هستند ولی باز هم متاسفانه بخاطر ذاتی که دارند یک مرحله از آقایون عقب هستند

مگه دوره های فشرده و جبرانی دوز و کلک و نامردی را یه عمر گذرونده باشند !

این تجربه چیزی نیست که مثلا با گرفتنمچ یه بقال برای دله دزدی 1000 تومنی و ... بدست بیاد این تجربه را کسی میتونه بگه داشته که هست و نیستش رو ازش گرفته باشند - شرافت و انسانیتش رو

و خب چنین ادمهایی اونقدر اذیت می شوند که اگر هم یه زمانی فرشته بوده اند الان دیگه نیستند و خودشان هم یه خون آشام خطرناک تر از خون آشام های کهنه کار هستند !

چرا؟؟

چون اینها هنوز میش هستند اما از درون گرگ شده اند و خب میش رو میبرن لابلای بقیه میش ها و نیمه شب ماه که کامل شد یعنی در اولین فرصت ممکنه این تغییر جنسیت ذاتی را با ریختن خون چند تا میش دیگه جشن میگیرن و اسمش رو میگذارند انتقام !!!

خب اخه روانی اگه میخواهی انتقام بگیری میش های بدبخت چه گناهی دارند اگه خیلی زورت میرسه برو سراغ همون که این بلا رو به سرت اورده.اشتباهی که یک گرگ صفت در حق تو کرد تو در حق دیگری نکن

حال که دوره خون اشامی رو گذرانده ای و بارها این طرف و ان طرف مورد خیانت و دزدی و دروغ  و ... قرار گرفته ای خواهش میکنم تلاش کن خوش آشام بهتری باشی و ادمهای دیگه را به این دام نکشونی.

 

خون اشام هم که میخواهی باشی باش ! اما زمانی موجود دیگری بوده ای ! به حرمت ان گذشته دور و یا نزدیکت که بر باد داده ای خون آشام بهتری باش! تا انتهای سیاهی ها نرو! اگر قرار است خونی بخوری یک قربانی داشته باش ! همه را برای فقط یک وعده نوشیدن خون قربانی نکن! اگر همه خون آشام باشند خودت هم خونی برای نوشیدن دیگر پیدا نخواهی کرد! برای بد بودنت حدی تعریف کن

 

 خون اشامهای عزیز همه جامعه مثل شما نیستند هنوز هم فرشته هایی وجود دارند که شاید در چشمان شما شیطان صفت نمود کنند 

میشد برای بد بودن هم درجه تعریف کرد  با خودت که صادق نباشی وجدانت میرود - وجدانت که رفت نور خدا هم می رود - نور خدا هم که رفت تو چهلچراغها ببند و درخشان شو ولی بی فایده است از درون مرده ای - پوسیده ای - تیره ای - تاریکی! برای خودت فتوی میدهی و خودت را عالم حق میدانی ! کم کم ادعای خدایی هم میکنی! همه چیز میشوی درحالیکه هیچ چیز هستی ! 

 

 لعنت به هرچه کلمه دوسته- عشق و... اخمهاتون رو هم در هم نکشید  به هیچ ادمی هم بد بین نیستم مثله بعضی دیوانه ها که به سایه خودشان هم شک و تردید دارند. نه من حالم خوبه و شکاک و .. هم نیستم ولی حرفم سر دلیل و منطق هست.

 

..............................

 

نتیجه گیری : به دنیا و ادمهاش نه امیدوار باش نه اعتماد کن و نه دلبسته باش و نه و نه و نه و نه و نه !

اینجا چیزی برای شادیت وجود ندارد مگر اینکه خودت حداقل با خودت صادق و مهربان باشی 

 

 انسانها ظلم را با ظلم پاسخ می دهند. کمتر کسی را می توان یافت که بعد از مظلوم واقع شدن ظالم نشده باشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۳:۵۳

00هیچ سرزمینی دیدید که متشکل از یک قوم باشد؟ 

آیا کشور های جهان اول سایر اقوامش را پس میزند ؟ 

دلیل پیشرفت این دولت ها چیست؟ 

دلیل اینکه اولین کشور جهان در طول تاریخ هستیم که از عرش به فرش افتادیم چیست؟ 

غیر از اینه که سالها قبل کشور افغانستان از همه لحاظ از کشور های برتر و صنعتی دنیا بود؟ 

اون همت و اراده کجاست ؟ اتحاد ما برادری ما رو چه کسی زیر سوال میبرد که لعنت خدا بر او و پیروانش 

 

 

اگر تغییر نکنیم ، حذف می شویم .

 برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی ، باید تغییراتی را در خودمان و زندگی مان به وجود آوریم .کلیدهای این تغییر عبارتند از :

 

کلید اول: خواستن

کلید دوم: خالی کردن ذهن از تعصب ها

کلید سوم: باور مثبت نسبت به خود

کلید چهارم: عمل کردن

 

به یاد داشته باشیم که عظمت زندگی تنها به دانستن نیست بلکه تلفیقی از علم و عمل است.

 

دنیا سال به سال و قرن به قرنپیشرفت می کند،

چون نسل بعدىکشف می کند از بین حرفایی که قدیمی ها گفته اند کدامیک اشتباه بوده،

بنابرین همیشه #شکاک باش،

همیشه خودت بیاندیش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۲۶

یکی که دلسوزیِ  تهِ "خیلی احمقی" هاتُ بفهمه
مهربونیِ پنهوش شده پشتِ فریادها و پرخاش هاتُ درک کنه...
یکی که دست و پاشُ گم کنه با دست پاچگیات
استرس بگیره با اضطرابات
غمش  بگیره از دلخوریات
دلش بلرزه با لرزش اشک تو چشمات...
یکی که تو رو قشنگ تر از خودت ببینه
یعنی تورو ببینه و دیگه هیشکی رو نبینه...
یکی که بغلش فقط جایِ تو باشه و دیگه قدِ تنِ هیشکی نشه
شیش دنگ حواسش جمعِ تو باشه و پرتِ همه یِ دنیا....
یکی که بلدت باشه، قهرایِ الکیتُ بفهمه و تمومِ وجودش نوازش بشه وقتِ ناز کردنات...
یکی که وجـود داشته باشه، وجــودشُ داشته باشه که پات وایسه
پایِ بدخلقی ها و تلخی ها و بچه بازیات...
یکی که بزرگ باشه و بزرگت کنه، قد بکشی تو آغوشش
یکی که
 باشــه و بودنش حالا حالاها قطع نشه، بند نیاد....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۴۰

همو کاغذ اخبار کیک پر که از کیک کرده مزه دار بود یادتان است که با دندان تراشش میکردیم؟ همو الکول زدن پیش از پیچکارى که از سوزن پیچکارى کرده خطرناکتر بود؟ همو رنگ پوقانه هاى هوایى از دور؟؟؟ بلى کلش در اشتکى، بیخبر از سیاست و جنگ

 

طفولیت امرا در یک صلح نسبى در کابل به یاد دارم. در کودکى زمانیکه رنگ پوقانه ها را از دور میدیدیم دو پا داشتیم دوى دیگر قرض میکردیم، از بزرگان پول میگرفتیم و پوقانه میخریدیم، اغلبا" آبى یا گلابى یا زرد خالخالى. از جنگ و سیاست اصلا" چیزى نمى فهمیدیم، تنها داکتر نجیب و کشتمند را میشناختم، مچم چرا کشتمنده.

 

از وحشت جنگ زمانى خبر شدم که پدرم زخمى شد، چهارصد بستر را شناختم و در آنجا بوى الکول، تینچر، مردم با پاها و دستهاى قطع شده را دیدم... فهمیدم که دنیا تنها همان پوقانه هاى رنگه، مرغک و کفترک جورشده از حلوائ سر سوته، آیس کریم، اسفلس، ده بى سى، چشم پتکان، آبوبه جان آبوبه، الم دلم اسپاتنگ و اکو بکو سرسندوکو نیست... زنده گى با ماین و زخم و تینچر و بنداژ و چهارصد بستر، بعدتر گرررمبب راکت و بمهاى خوشه یى مارا آشنا ساخت. زنده گى دیگر پوقانه' هوایى' نبود که تارش را در انگشت خود گره میکردیم، دیگر پوقانه' دیوالى نبود که در جاکت خود میمالیدیم، در بالشت بالا میشدیم و در دیوار میچسپاندیم. زنده گى دیگر پوقانه ترکیده' نبود که پارچه هایش را با دهن پوقانه گک هاى خردتر میساختیم و با دندان میکفاندیم که تققققق کند، حتى پس مانده هاى پوقانه را میجویدیم، یادتان است که غژژ غژژ میکرد چى اشتکهاى بودیم تا آخرین رمق حیات پوقانه از آن بهره میبردیم ☺ با دخترهای کوچه گی در آخر از لاشتیک پوقانه انگشتر میساختیم و خاله گکانى میکردیم

 

این همه لذت و بهره جویى از یک پوقانه' بیچاره تنها در روزهاى صلح مزه میداد روزهاییکه در بخش مصرف پوقانه (بر اساس تیورى اقتصاد سیاسى هم مکسیمالیست بودیم و هم یوتیلیتاریست، هم مکرو ایکونومیک میسنجیدیم و هم میکرو ایکونومیک). 

دیشب صحبت هاى تیلفونئ طولانى با دو دوستم داشتم که به نحوى مخالف مذاکرات صلح بودند (دو مخاطب خاص) و از بعضى پستهایم در مورد صلح انتقاد کردند.

عزیزانم! بگذارید اولاد افغان رنگهاى خوب را تجربه کند، جنگ، بمب، راکت، بى ٥٢ و چینوک و مچم چطورکایى تنها بدبخت میسازد.

 

گاندى میگوید صلح باید راه باشد نه هدف، من میگویم بلى گاندى جى صدقى جان لاغرت و کالاى سفیدت که هیچ تاحالى نفامیدم که همو سارى است یا لنگ، خو به هر صورت صلح باید راه باشد درست گفتى، راه مملو از رنگهاى خوب. صلح رنگ همان پوقانه هایست که من از آن لذت میبردم، همان کاغذ اخبار زیر کیک است که از کیک کرده مزه دارتر بود، با دندان میتراشیدیم و لذت میبردیم بى خبر از دندانهاى زهرئ انتحار و انفجار. صلح همان پنبه گک الکول پر بود که قبل از پیچکارى و واکسین مارا وارخطا میساخت (ولى به فایده ما بود و اقلا" فلج نمیشدیم یا نمى مردیم) صلح آن همه خوبیهایست که آنرا اشتکانه تجربه کردیم.

پس مخالفت با صلح نمایانگر ضعف در حس انسانیت است، ضعف در لمس آن همه خوبیها، رنگها، مزه ها و عدم روادارئ آن به اشتکها.

بانیش که بیایه صلح کنه، بان که بچیش پوقانه را بکفانه نه بابیش خوده، بان که بچیش پیچکارى و واکسین شوه، پوقانه' ترقیده ره غژژ غژژ بجوه، در اشتکى پوقانه هوایى ره تجربه کنه نه طیاره' بى پیلوته، بان که بچه تو به بچه او و بچه' او به بچه' تو پشتک بته و از درخت خانه' تان اشتکانه سیب و آلوبالو بدزدند، نه مال ملته... بان که همه خوبیهارا تجربه کنند، جوهر انسانیت هم ورسره.

 

 

 

نوت: جنبه' پوقانوئ صلح که اینقدر مثبت است، از جوانب بشرى، اجتماعى، اقتصادى و غیره و غیره اش خو نپرس و نپرس!

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۱

 

 

یه روزی همه‌ی زخمهای زندگی خوب میشه...

اما بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه...

نه که چون حرفه تلخه، نه؛

چون کسی بهت میگه که انتظارشو نداشتی...

رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه شاید اون رفتار از نظر خیلیا، بد نباشه اما فقط خودتویی که میفهمی چقدر به خاطر رفتارش داغون شدی...

بعضی وقتا باید سکوت کنی و فقط به خاطر خودت پیگیر چیزی نشی

اما هیچوقتم یادت نمیره که چی بهت گذشت تا گذشت...

 

 هوای زبون خودمون و دل دیگری رو داشته باشیم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۱۳

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

 

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.

نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

 

مضمون این نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا 

سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

 

از آن جا که شما در قران فرموده اید :

"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"

«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.

در جای دیگر از قران فرموده اید :

"ان الله لا یخلف المیعاد"

مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

 

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت

۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

 

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.

 پس بهتره بگذارمش توی مسجد.

 

می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان)

نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه

و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!

 

او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.

کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)

 

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست 

آب و باد وخاک سرگردان ماست"

 

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.

 

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.

او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.  وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند 

دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:

 

نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.

 

و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.

این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.

 

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۳۴

+ ادوارد هشتم رو می‌شناسی؟ 

 

_ نه! 

+ ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه! 

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد. 

جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش،  

تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی؟ 

_ نه! 

+ اگه پیر بشی و اونی که می‌خوای کنارت نباشه، جای همه‌چیز خالیه... 

خالیِ خالی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۰۳